حارث اعور به امیر مؤمنان گفت: «ای امیر مؤمنان!به خدا سوگند، من تو را دوست دارم» . [امام صادق علیه السلام]
سکوت عاشقانه
اینم یک داستان که دلم نیومد ننویسم
  • نویسنده : س:: 87/2/5:: 3:13 عصر
  •  

    "یه پسره عاشق یه دختره بود....یا بهتر بگم واسش میمرد....دختره نابینابود....اما پسره براش مهم نبود....چون عشق به صورت((ظاهر)) از بین میره و عشق واقعی یعنی...بی خیال...نمیتونم با کلمه ها توصیفش کنم....اما یه بی نام و نشون پیدا شد که چشم هاشو به دختره داد....وقتی دختره بینا شد دید کسی که عاشقش بوده هم نابیناست....ناراحت شد....پسره رو سرزنش کرد....بعد هم ازش خواست دیگه پیشش نیاد....

    وقتی پسره خواست بره ، به دختره گفت فقط یه خواهش ازت دارم:

    مواظب چشم هام باش.....

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 5248
    بازدید امروز : 4
    بازدید دیروز : 7
    ............. بایگانی.............
    بهار 1387

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    سکوت عاشقانه
    س

    .......... لوگوی خودم ........
    سکوت عاشقانه
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........