"یه پسره عاشق یه دختره بود....یا بهتر بگم واسش میمرد....دختره نابینابود....اما پسره براش مهم نبود....چون عشق به صورت((ظاهر)) از بین میره و عشق واقعی یعنی...بی خیال...نمیتونم با کلمه ها توصیفش کنم....اما یه بی نام و نشون پیدا شد که چشم هاشو به دختره داد....وقتی دختره بینا شد دید کسی که عاشقش بوده هم نابیناست....ناراحت شد....پسره رو سرزنش کرد....بعد هم ازش خواست دیگه پیشش نیاد....
وقتی پسره خواست بره ، به دختره گفت فقط یه خواهش ازت دارم:
مواظب چشم هام باش.....
